امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

جان بابا عشق مامان

خداحافظ باباجی

هفته پیش جمعه باباجی از میون ما رفت پیش خدا ، چقدر دلم براش تنگ شده احساس می کنم بی پشت و پناه شدم حسی که موقع مرگ اون یکی باباجی  بهم دست داد امیر حسین شاید وقتی بزرگ شدی چیز زیادی ازش یادت نیاد ولی بدون که خیلی دوست داشت تو هم خیلی بهش وابسته بودی وقتی کوچیک تر بودی گل گلی صدات می کرد کلی باهات بازی می کرد توی این یه هفته هر وقت میریم خونشون تو سراغ باباجی رو می گیری و بعدش خودت میگی رفته دکتر آمپول ، نمی دونی که این رفتن دیگه بازگشتی نداره مطمئنم که جاش خوبه و خودش از رفتنش خوشحاله ولی آخه ما چطور باید با نبودش کنار بیاییم؟ الهی بمیرم این اواخر چقدر زجر کشید ،خیلی نحیف و لاغر شده بود ،اصلا نمی تونم مرگشو باور کنم اما این رسم رو...
24 آذر 1392

همه چی از همه جا

امیر حسین گلم سلام .خودم می دونم که دیر به دیر وبلاگتو  به روز می کنم باور کن نمی رسم در عوض با یه عالمه عکس اومدم یه اخلاق نمی دونم خوب یا بدی که داری اینه که بیش از اندازه منظمی و تو چیدن وسایل وسواس به خرج میدی مثلا وقتی عروسکاتو کنار هم میزاری همه باید مرتب توی یه خط باشن و اگه یه کم عقب و جلو بشن گریه می کنی. موقعی که تشک و پتوی تختتو میاری که من بدبخت میشم از بس نق میزنی که نمی تونی خوب پهنشون کنی. یه شب یک ساعت با شکلات بازی کردی تا این اثر هنری خلق شد       اینجا هم داری نماز اول وقت می خونی   میرسیم به مهم ترین عکس که هنوزم تو کف کاری که کردی هستم .دو هفته پیش تا از مدرس...
6 آذر 1392
1